Injo0oram Nemimo0one...!

بر آستانه ی تسلیم سر بنه حافظ...که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد

Injo0oram Nemimo0one...!

بر آستانه ی تسلیم سر بنه حافظ...که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد

میرا

عصر جمعه باشه، نتونی بیرون بری،دلت یه چیزی مثلِ اسنک بخواد ولی رژیم باشی، تنها باشی،آقاتون باغ باشه و نتونه حتی بهت اس ام اس بده، رضا یزدانی گوش کنی و بین گذشته و حال کرخت بشی...نول لازم باشی و تو ترک باشی...


پ ن: میرا کتابیه که تازه تموم کردم.یه داستان از کریستوفر فرانک که البته دیگه چاپ نمی شه.داستانِ یه پسره که از زندگی روزمره اش مینویسه و با استفاده از تخیل و جامعه کمونیستیِ موجود و اغراق ،شهری رو توصیف می کنه که تو اون مالکیت معنی نداره،و افراد مالک هیچ چیز حتی احساسشون نیستن! و همه چیز تحت کنترلِ "سربازان دشت و حکومت"ِ و تو باید هرکاری که گفته میشه انجام بدی در غیراینصورت به "خانه اصلاح" فرستاده میشی که تو رو مجبور می کنه به مثلِ همه بودن.و تو میشی "یک نفر میان هزاران نفر".

نظرات 1 + ارسال نظر
نازی شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 00:54

آخی تو ترکی؟

این جمله بالاییو درست بخونیا واسه یه بنده خدایی اینو نوشتم خیال کرد دارم به قومیتش توهین میکنم

پی نوشتتم نمیخونم چون میخوام میرا رو بعدا بخونم

دیوووووووونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد